احد مظفری کاکاوندی متولد ۱۳۱۰ در کرمانشاه است.خانوادهاش از ملاکین بزرگ کرمانشاه بودند.اما از کودکی تربیت در جوار دایهاش یکسر روحیه و سرنوشتی متفاوت را برای او رقم زد.روحیه حساس برگرفته از تربیت دایه چنان شکاف عمیقی میان تمایلات او و خانواده ایجاد کرد که دیگر هرگز به مشی اعیانی و خانسالار خانواده بازنگشت.
روحیه ظریف و کنجکاوی عمیق با دوران رشد در دامن شهری مملو از آثار و ابنیه و چشماندازهای طبیعی منحصر به فرد همراه شد.از طاق بستان و تالاب هشیلان گرفته تا معبد آناهیتا و کامبادن، از گوردخمه تا هجیر و آتشکده چارقاپی وجب به وجب آن خاک برایش کشفی تازه بود، پر از حضور تنانه آثار و ابنیه، پر از سوال، پر از افسانه.همین شنیدن افسانهها و قصههای بومی و اصرار برکشف رمزها بود که در آینده سبب شد تا خط میخی را بیاموزد.چنانکه خود میگوید نزد پیرمرد یهودی که کتابهایش را سخاوتمندانه در اختیارش میگذاشت.ثبت تمام شگفتیهای اطرافش در قالب نقاشی از هشت سالگی و با تشویق عمویش آغاز شد.آنچه در آثار او میبینیم پیش از آنکه اصرار بر احیای سنت و تاریخ ایران باشد، دلبستگی کسی است که در محیطی مملو از تاریخ و رایحه قدیم خودآموخته شد.رفتهرفته شهر زیر قلمش کهنه میشد.اوایل دهه سی بود که به تهران مهاجرت کرد.او به شکل حرفهای متوجه مصورسازیهای قاجاری بود و از همین راه هم کسب روزی میکرد.فروش این آثار او را با اجتماع کوچک یهودیان نزدیک کرد.اما همان زمان هم کنجکاو رنگ و نقش و توسعه حرفه نقاشی بود.دهه سی دهه توسعه آموختههایش بود.آنچه از قصههای مردم کرمانشاه در جانش نقش بسته بود همراه تصاویر مضبوط از خط میخی که در خاطرهاش بود به سمت مطالعه در خط میخی متمایلش ساخت، نزد پیرمردی یهودی که با انگلیسیها حشر و نشر داشت.حوالی سالهای 1334بود که در حکایتِ رنگ دقیق شد و چنان که طبع کنجکاوش و محدودیتهای زمانهاش ایجاب میکرد، در امر تفحص مثل همیشه تنها بود.او تفحص در رنگ را نه تنها به عنوان یکی از عناصر ساختاری نقاشی بلکه به عنوان مادهای شیمیایی همراه شیوه ساخت و کیفیت و میزان مواد متشکله آن ادامه داد.به هنرستان کمالالملک نزد حسین بهزاد رفت و پس از مدت اندکی حسین بهزاد که توانایی او را در کار نقاشی میستود، به او خاطرنشان کرد که دیگر چندان کلاسهایش برای آموختن به او مفید به فایده نخواهد بود و باید شیوه خود را در پیش گیرد و این راه دشوار، خالی از بضاعت خواهد بود.نصیحتی که در زندگی پر فراز و نشیب او بیشتر شکل پیشگویی پیدا کرد.در آن دوران هنرستان کمالالملک جمعیتی متراکم از اساتید هنر ایران را در دل خود جای داده بود.تجویدی، زاویه و اساتیدی از این دست از زمره اساتید آن دوره هنرستان کمالالملک اند.
درکنار این تقلاها در نقاشی غرب تفحص میکرد. شیوه نقاشی معاصر غربی نزد او از رایحه باستان بیدار میشد. آمیختهای از ترکیبهای برگرفته همجواری و همپوشانی اشیا و هیکلهای انسانی و جانوری که از لمحههای دفرماسیونهای بدوی روشن میشد.شکلی بدوی-قبیلهای آمیخته با نقل یا شیوهای از قصهگویی که در مکانیزم روایتش بیشتر شبیه کتیبهها و حجاریهایی است که از اقلیمی دور در ذهن او نقش بسته است.او در نهایت نقاشی است که آگاهیش را نقاشی میکند.نقاش شگفتیهای قدیم است.در هر قالبی که باشد چه بازتولید چه ابداع او شیفته گذشتههاست و قصههای باستان.
همین ایام مصادف بود با رجعت نقاشان آکادمیکِ از فرنگ برگشته. طبع آماده او و آثارش مبدا همدلیها و جمعیتی شد از دوستان که به برگزاری چندین نمایشگاه گروهی انجامید.از میان تمام نامهای آشنا با ژازه تباتبایی الفتی خاص داشت.در قلب تشکلی که منجر به ظهور مکتب موسوم به سقاخانهای شد از معاشرین این جمعیتِ متشکل بود.
سلسله این سیر صعودی به مقراض سیاست پاره شد.تنها اگر با او از نزدیک آشنا باشی متوجه میشوی که سیاست دغدغهاش نیست.اما دوبار سیاست گریبانگیرش شد.حاصلش از بین رفتن قسمتی از آثارش بود.چه آن دسته که مفقود شد، چه آن دسته که به امانت نزد دیگران ماند و هرگز پس گرفته نشد، چه آنها که به دست خود نابود کرد همه از برکت سیاست این مُلک بود.خودش خاطرهای از یکی از آثارش دارد که پس از دو روز که در معرض نمایش بود به خاطر لحن طعنی که نسبت به رجال سیاسی آن دوران داشت نابود شد.کارخانه رنگسازی که به همتش بنیان گذاشته شد بر اساس قوانین بیمنفعتی که تنها به جهت توسعه شهر یا بهتر بگوییم توسعه معضلات شهری مصوب شده بودند به تاراج رفت.
بخشی از آثار مجسمههاست که خود ماجرایی مفصل دارد.او کار با گِل را نزد زنی نانوا میآموزد که برحسب ذوق کار گِل میکرد.همین مهارت در کار گِل او را به سمت مجسمهسازی برد.مجسمههایی که جز تعداد اندکی از آنها به جای نمانده است.در حوزه هنر دکوراتیو آثار کثیری در قالب مبلمان و اثاثیه به جا مانده که بیشتر وجهه درآمدزاییشان مد نظر بوده است.
او نقاشی چیرهدست، خبرهای خودآموخته و سرد وگرم چشیدهای است که در آستانه92سالگی هنوز دست توانمندش با قلممو آشناست…دیر زی شاد!